گذشته از اظهارات چندباره زیگمار گابریل معاون آنگلا مرکل مبنی بر اینکه «تهران برای عادیسازی روابط با برلین، باید اسرائیل را به رسمیت بشناسد»، آش پسابرجام آنچنان شور شد که چندی پیش «اسرائیل هیوم» با بررسی محتوای کتب درسی ایران و اشاره به وجود اعتقادات اسلامی ازجمله شهادتطلبی در آنها، با گستاخی تمام عنوان نمود که «یک توافق سازنده با روحانیون، نیازمند تغییر اساسی کتابهای درسی، راهبردها و تاکتیکهاست. توافقی بدون چنین تغییراتی، میتواند شمارش معکوس برای آغاز اولین جنگ اتمی را شروع کند.»
یعنی اگر تا پیش از این انرژی صلحآمیز هستهای بهانهای برای تهدید اتمی علیه ایران بود، از این به بعد گفتمان شهادتطلبی، عاشورا، ولایت و مهدویت بهانه دشمن برای تهدید ملت ایران خواهد بود.
در چنین شرایطی اگر بنا باشد با راهبرد ژنرالهای دیپلماسی و اساتید روشنفکر پیش برویم، باید تجربه هستهای را اینگونه تکرار کنیم که: مکتب شهادت به چه درد میخورد، آن را از کتابها حذف کنیم... دشمنی با اسرائیل برای ما خیلی هزینه داشته... بودجة خود را بهجای عرصة دفاعی صرف اقتصاد کنیم تا همچون ژاپن با اقتصاد توسعهیافته، کمر دشمن را بشکنیم... و سیاقی به همین منوال...
اما چشم بینا و عقل سلیم، مبتنی بر تجربه و تعقل حکم میکند که وقتی در برابر دشمن یک قدم عقب بنشینی، دشمن تو یک قدم به پیش میآید و آنقدر پیشروی میکند تا جان تو را بستاند.
حکایت این روزهای ما حکایت جماعتی است که خرمشهر دیپلماسی(انرژی هستهای) را در ازای سیاست «زمین بدهیم تا زمان بگیریم» به ثمن بخس تقدیم دشمن کردهایم. اکنون سادهانگاری است اگر گمان ببریم که دشمن در وصف مرام و معرفت ما و لبخندهای ظریفمان، مدیحهسرایی کرده و اهواز و اصفهان را تهدید نخواهد کرد. حکایت نیروهای انقلابی با اساتید از فرنگ برگشته و ژنرالهای سیاسی-اقتصادی، حکایت این گفتگوی فیلم دوئل است که گفت:
- راسته که میگن مملکت افتاده دست بچهها.
- ها کاکا، اگر دست گندهها بود که الان عراقیا کنار زایندهرود، «لب کارون» میخوندن...
و ما اکنون با دستفرمان ظریف ژنرالهای فرنگرفته به اینجا رسیدهایم که صهیونیستها کنار زایندهرود، «لب کارون» میخوانند و همة داشتهها و اعتبارات ما را زیر سوال میبرند.
خدا رحمت کند امام بزرگوار ما را که فرمود: آنهایی که خواب آمریکا را میبینند خدا بیدارشان کند.